آنیتا کوچولوی منآنیتا کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

به انتظارت می مانم

سالگرد پروازت مبارک

دخترم ،فرشته ی آسمونی من سال پیش 31 فروردین موقع اذان مغرب برای همیشه پر کشیدی و رفتی . هیچ وقت یادم نمیره با اینکه توی بدترین شرایط بدنی بودی تا ازت دل نکندم تنهام نذاشتی ،مهربونم دیگه تحمل درد کشیدنت رو نداشتم ،با هر صدایی که از دستگاه های وصل شده به بدنت؛در میومد تپش قلب من تموم میشد و با نگاه بهت ؛دوباره باورم میشد هنوزم هستی ، مامانم بعد از 10 روز دیگه بریده بودم ، انگار 10سال پیر شدم . قبل اذان اومدم باهات کلی حرف زدم ،برات کلی دعا خوندم و ازت خداحافظی کردم ، به بابا گفتم بیا برای آخرین بار ببینش؛ بابا طاقت اومدن نداشت اما بهش گفتم دیگه میخواد بره،اگه نری همیشه خودتو سرزنش میکنی ؛بابایی یه لحظه اومد و اشک امونش نداد و زمانی که ما اومدی...
1 ارديبهشت 1392

سلام سلام

سلام دختر گلم ،بعد از 15 روز بالاخره اومدیم خونمون،چقدر آرامش خونه رو دوست دارم .دوران عید خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا با شما که الانا خیلی خانوم تر شدی و همش واسه مامانی خودتو شیرین میکنی .هر لحظه که تکون میخوری دل مامان واست ضعف میره ،هزار بار قربون صدقت میرم و دلم پرمیکشه واسه دیدنت . با اصرار زیاد من ،امسال اول عید بابایی ما رو برد سرخاک خواهرت ،دخترم انگار حال تو هم مثل من بد بود ،خیلی دلم براش تنگ شده،خیلی .منو ببخش چون یه روز کامل حالم بد بود و سرم به شدت درد میکرد ،تا فرداش که حالم بهتر شد تونستیم بریم عید دیدنی .پارسال عید خواهرت برام بهترین سال رو به وجود آورد و امسال تو نزاشتی مامان خیلی عذاب بکشه ،ممنون که اومدی دختر نازم،بی صبر...
14 فروردين 1392